داستان در فصل اول و دوم با دو سفر شخصیت اصلی را به ما نشان میدهد، در ابتدا مردی را میبینیم که بیآنکه بداند چرا راهی سفرهای مختلف میشود، این بار مقصدش چابهار است در راه با وانتش ایستاده و منتظر روشنایی روز است تا حرکت کند، خودش نمیداند چرا سفر میکند، برای خودش دیل میآورد اما گویی به دنبال خودش میگردد، بخش دوم درباره خوابهایش است، سفری درونی درباره بخشی از هویتش که چیزی از آن نمیداند، صدای زنی مرموز که در خواب هایش تکرار میشود.